یکشنبه، دی ۱۰

وصیت نامه

وصیت میکنم اگه رفتم تو کما اون کتابای که تو کتابخونم نخوندمشون و قصد داشتم بخونم برام بخونین.راحت می تونین پیدا کنین.معمولا جملاتی که تو لحظه مهم بودن گوشه کتاب می نویسم.یادتون نره ا.

یکشنبه، آذر ۱۹

دكتر: اگه مي دونستم كي سر نوشته آدما رو مي بافه ... بهش مي گفتم ماله من و بشكافه ..... [ خانه اي روي آب - بهمن فرمان‌آرا
قصد دارم بيشتر, از اتفاقات مختلفي كه در برخورد با مردم تو محيط كاريم پيش مياد بگم تا با اشتراك گذاشتنش شايد بتونم ديدگاه جديدي نسبت به اين حرفه ارائه بدم .هميشه از كلنجار رفتن با مردم خوشم مي امد از كمك كردن بهشون لذت ميبرم.ولي بعضي وقتا آخر پروا ز تصميم ميگيرم كه ديگه پامو تو هواپيما نزارم .ولي نرسيده به خونه برنامه بعدي مو چك ميكنم.

راستي از اصطلاحات پروازي مجبورم استفاده كنم كه توضيح كلمه اي بدم.





امشب يه پرواز 4(leg) مسيره دارم كه 14 ساعت طول ميكشه.
سرد شده و از شانس گل گلی ما شوفاژا  کار نمی کنن. مثله گوسفندا می چسبیم به هم تا گرممون بشه. با اینکه شومینه روشنه ولی بازم خیلی سرده

قول

قبل از روبه رو شدن با آدما مدام تو سر مرور می کنم که چی باید بگم.همیشه هم فقط یه تیکه اش تو سرم میاد و میره .معمولا هم پایانی  نداره . ولی به محض دیدن طرف کلا مغز م خالی میشه .انگار نه انگار که 1 ساعت داشتم با خودم زمزمه میکردم.بر عکس اون چیزی که اطرافیانم فکر می کنن که من بلدم از خودم دفاع کنم و جواب همرو میدم,شدیدا آدم ضعیفی هستم.فقط الکی سر بزرگم.واقعا کم میارم.
مثله احمقا دلم برای همه می سوزه.دلم برای همه تنگ میشه. از نظر من بد بودنشون محاله. ولی همین آدمای که همیشه بهشون فکر میکنم و دوسشون دارم یه جای بد زیراب می زنن که خودتو معلق تو هوا می بینی.دلم واسه خودم می سوزه .همینجا از خودم عذر خواهی میکنم که انقدر ازش سواستفاده میکنم .نمیگم میشم مثله همون مردم ولی بهش قول میدم هر دستی واسه دوستی نگیرم.میگن بد بودن راحتر از خوب بودنه .نه بد میشم نه خوب .فقط هستم.

شنبه، مهر ۲۹

پایئز

تو تاریکی  غروب لب جوی میگیرم ومیرم.تو دستم سیگار که یواشکی میکشم البته کسی مثله من پیاده نیست .همه سوار ماشین هستن و با سرعت از کنارم رد میشن.عادت ندارم موقع راه رفتم هندزفری تو گوشم باشه دوست دارم به صدای خیابون گوش بدم.سرد شده و دستام به زور تو جیبام جا میشه چون مانتوم تنگ (جای خواهرای گشت ارشاد خالی)فقط موبایلام همرام هستن و حتی یه سکه هم تو جیبم نیست. به عمد پول نیاوردم .مثله همیشه نمی دونم کجا میرم فقط میرم که رفته باشم..

جمعه، شهریور ۱۰

ماهشهر

طبق یه عادت قدیمی که اول دوست دارم نقد یه فیلمی بخونم بعد بشینم به تماشای اون,دیروز نقد قسمت سوم  "شام ایرانی" خوندم و بعد به اتفاق همسر سریال دیدیم.به ماند که نقد چی بودو سریال چه. سر تا سر سریال پر از حرف بود و سر و صدا که شدیدا به من احساس دلتنگی داد.دلم واسه ریز ریز خندیدن آی دوران نوجوانی تنگ شد . واسه همون وقتای که سر کلاس یا کتابخانه قرار ساکت باشی ولی با یه صدای کوچیک  می زنی زیر خنده و چون می خوای جلو خودت بگیری  که نخندی بدتر بلندتر می خندی.دلم می خواد مثله اون روزا از خنده دل درد بگیرم یا همش به دوستام بگم بچه ها دیگه دارم می شاشم تو خودم.مدتهاست با هیچ دوستی قهوه خانه نرفتم تا ببینم بازم به یاد قدیم چیزی هست که بهش نخواهیم بخندیدم ولی می خندیم.

چهارشنبه، خرداد ۲۴

ذهن

تمام مدت که حرف می زد حواسم به تمام حرکاتش بود.پسر پخته ای به نظر می رسید.هم سن و سال خودم بود می فهمیدم چی میگه ولی حسم میگفت که فکر می کنه من فقط یه شنوندم که سرشو تکون میده.سرش پر بود از حرف.می گفت با دید تغییر جلو رفت با این فکر که می شه زندگی کرد میشه دوست داشت میشه امروزی زندگی کرد و هزار تا میشه دیگه که منم همیشه بهش فکر میکنم.سیگار نمی کشید منم با دود سیگارم اذیتش می کردم ولی خودش می گفت راحت باش من طرفدار دموکراسیم.حرفاش دود می طلبید.از دندونای زردش از بوی تنش ازتنبلی های روزانش از شل بودنش بدم میاد ولی دوسش دارم نمی دونم چرا بهش احتیاج دارم به بودنش به حضورش ولی بعضی از این صفاتش اذیتم میکنه همینم باعث میشه1 روز شدیدا بهش علاقه مندم روز بعد ازش متنفرم.اینا رو پسرک می گفت .خوب حرف میزد انقدر که خودمو جای اون فرض می کردم.

جمعه، فروردین ۲۵

درد

دنیا را بغل گرفتیم
گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
خوابمان برد
بیدار شدیم
دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم
این شعر کلی به فکرم انداخت.در انتها خودمو دیدم وسط یه جاده که با دیدین جاده کناری افسوس می خوره.اون جاده موازات مسیر من ولی متفاوت.همونیه که من دوست داشتم تو راهش بودم ولی از دست روزگار کنارشم. تصورم همیشه چیزه دیگه ای بود.ولی برای خودم و رویاهام متاسفم که رو دست خوردن.