سه‌شنبه، مهر ۲۱

ما نوشتيم و گريستيم
ما خنده كنان به رقص بر خاستي
م ما نعره زنان از سر جان گذشتيم ...
كسي را پرواي ما نبود.
در دور دست مردي را به دار آويختند :
كسي به تماشا سر برنداشت
ما نشستيم و گريستيم
ما با فريادي
از قالب خود بر آمديم
. شاملو
.

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو به روی هر چه در این خانه است غبار سربی اندوه بال گستردست تونیستی که ببینی دل رمیده من به جز تو یاد همه چیز را رها کردست تو نیستی که ببینی چگونه پیچیدست طنین شعر نگاه تو در ترانه من تو نیستی که ببینی چگونه میگردد نسیم روح تو در باغ بی جوانه من