tag:blogger.com,1999:blog-23186559149984515572024-03-14T01:35:54.565+03:30قرن منقرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.comBlogger69125tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-30694923964476163822015-03-17T12:52:00.001+03:302015-03-17T12:52:39.374+03:30اسكارروزگاران قديم اومدن سال جديد برام كلي هيجان داشت . از خريد سال نو گرفته تا عيدي گرفتن و عيد ديدني خونه فاميلاي پير كه شيرينياي عيدشون هميشه بوي ناي ميداد. و آرزوي بزرگ شدن و بزرگتر شدن تا وقتي كنار بچه هاي فاميل دستمو دراز ميكنم قدم از همشون بلندتر باشه. دراز و درازتر شدم تاجايي كه الان دارم كوتاه و كوتاهتر ميشم. ديگه نميخوام سالها جلوتر برن. از اعداد ميترسم از سال تحويل ميترسم و اين ترس تپش قلبمو بالا ميبره. سالي كه گذشت پر از بدي بود پر از افسردگي و تنهايي پراز ناحقي و نادرستي. نميخوام يه سال ديگه بياد ، . همه بازيگراي حرفه اي از يه جايي ديگه بازنشسته ميشن من كي بازنشسته ميشم ؟درجه بازيگريم از ال پاچينو هم بالاتره همين قدر كه همه پيش خودشون منو بي مشكل و مغرور و محكم ميدونن يعني سالي يه بار اسكار گرفتم ( جون شما) <div>با اين همه درجات بالا يعني اين حق ندارم كه نزارم سال بعدي بياد؟؟ از همين جا اعلام ميكنم كه از سال ٩٤ متنفرم و چش ندارم ببينمش</div>قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-57410930358451932422013-04-22T15:41:00.001+04:302013-04-22T15:41:41.212+04:30بد یمن<p>حالم بد.افتادم به جون خونه.با آب و سرکه البته به توصیه یکی از فامیل که بهتر از مواد شویندست رفتم حرصمو روی لکه های چربی خالی کردم.به این روغن کوچولوها حسودیم میشه راحت میان و راحت هم میرن.از نفس کشیدنم حالم بهم می خوره چه برسه به زنده بودن.یعنی تو این دنیای به این گنده ای کسی نیست من با سرکه از رو دیوار و کابینت پاک کنه؟! <br>
کلی فحش دادم و داد زدم ولی ککشم نگزید.از این می ترسم که عادت کرده باشه.مثله سیبزمینی نگام می کرد من عربده می کشیدم.از این بی تفاوتیش حالم بهم می خوره.حتی اوردم بالا ولی انقدر پرم که اگه به اندازه این دنیا هم تگری بزنم بازم پرم.<br>
از وقتی یادمه دارم پر و خالی میشم ولی سرعت پر شدنم با سرعت نوره.از زور گویش حرسم میگیره.از اینکه اینهمه جا به جا میشم حرسم میگیره.اگه مردی باش تا حالیت کنم بازی یعنی چی.مرد نیستی به موالا....<br>
</p>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-781649184385769252013-02-05T22:45:00.003+03:302013-02-05T22:45:46.033+03:30مفتی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
به لطف دوستی این روزا بعضی از فیلمای جشنواره رو مفت میبینیم . و از اونجای که معتقد به مفت باشه کوفت باشه هستیم تن به دیدن هر آشغال فیلمی میدیم.چون حق انتخاب نداریم.دیگه حالم داره بهم میخوره از این همه چر ت و پرت.</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-22000408624619810502013-01-05T18:34:00.001+03:302013-01-05T18:34:05.614+03:30حس بد<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
درست همون موقع که نباید اشکت سرازیر شه شرشر می زنی زیره گریه و اون چیزای که مال خودت به زبون میاری بعد دیگه چیز پنهونی نداری.لعنت به این لحظه که با پشیمونی همراه.فکر اینکه طرفت هر بار که میبینت به یاد این می افتی که اون می دونه ,دلت می خواست خفه می شدی.از یه جور متن آی روانشناسی شروع شد که قرار شد هر کی نظرش در باره هر گزینه بده و فقط در حد دادن بله و خیر .که آخرش به داد و فریاد و مقاسه تموم شد.از طرفی هم خوشحالی که از فرداش شرایط بهتر میشه ولی غافل از اینک هیچ فرقی نکرده فقط این تو بودی که زیادی حرف زدی.خیلی هم زیادی. چون پایه رو لجبازی و اثبات خود. من پر کننده خوبی نیستم چون هنوز منتظر معجزه ام. هنوز تو رویاهام منتظر اون اتفاق خوبه هستم .می دونم که پوچه ولی چه کنم که با این رویاها شکل گرفتم.</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-77330524961244020462012-12-30T13:08:00.001+03:302012-12-30T13:08:11.455+03:30وصیت نامه<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
وصیت میکنم اگه رفتم تو کما اون کتابای که تو کتابخونم نخوندمشون و قصد داشتم بخونم برام بخونین.راحت می تونین پیدا کنین.معمولا جملاتی که تو لحظه مهم بودن گوشه کتاب می نویسم.یادتون نره ا.</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-23231572185124706012012-12-09T14:47:00.001+03:302012-12-09T14:48:06.057+03:30<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
دكتر: اگه مي دونستم كي سر نوشته آدما رو مي بافه ... بهش مي گفتم ماله من و بشكافه ..... [ خانه اي روي آب - بهمن فرمانآرا </div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-9598459172895802952012-12-09T14:43:00.003+03:302012-12-09T14:43:46.202+03:30<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div align="justify" dir="rtl">
<b><i>قصد دارم بيشتر, از اتفاقات مختلفي كه در برخورد با مردم تو محيط كاريم پيش مياد بگم تا با اشتراك گذاشتنش شايد بتونم ديدگاه جديدي نسبت به اين حرفه ارائه بدم .هميشه از كلنجار رفتن با مردم خوشم مي امد از كمك كردن بهشون لذت ميبرم.ولي بعضي وقتا آخر پروا ز تصميم ميگيرم كه ديگه پامو تو هواپيما نزارم .ولي نرسيده به خونه برنامه بعدي مو چك ميكنم. </i></b></div>
<br />
<div align="justify" dir="rtl">
<b><i>راستي از اصطلاحات پروازي مجبورم استفاده كنم كه توضيح كلمه اي بدم.</i></b></div>
<br />
<div align="justify" dir="rtl">
<b><i></i></b></div>
<br />
<div align="justify" dir="rtl">
<b><i><span></span></i></b></div>
<br />
<div align="justify" dir="rtl">
<b><i></i></b></div>
<br />
<div align="justify" dir="rtl">
<b><i></i></b></div>
<br />
<div align="justify" dir="rtl">
<b><i>امشب يه پرواز 4(leg) مسيره دارم كه 14 ساعت طول ميكشه.</i></b></div>
</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-85878717799139606152012-12-09T14:37:00.001+03:302012-12-09T14:37:25.096+03:30<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
سرد شده و از شانس گل گلی ما شوفاژا کار نمی کنن. مثله گوسفندا می چسبیم به هم تا گرممون بشه. با اینکه شومینه روشنه ولی بازم خیلی سرده</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-64606823202775209652012-12-09T14:07:00.001+03:302012-12-09T14:07:58.114+03:30قول<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
قبل از روبه رو شدن با آدما مدام تو سر مرور می کنم که چی باید بگم.همیشه هم فقط یه تیکه اش تو سرم میاد و میره .معمولا هم پایانی نداره . ولی به محض دیدن طرف کلا مغز م خالی میشه .انگار نه انگار که 1 ساعت داشتم با خودم زمزمه میکردم.بر عکس اون چیزی که اطرافیانم فکر می کنن که من بلدم از خودم دفاع کنم و جواب همرو میدم,شدیدا آدم ضعیفی هستم.فقط الکی سر بزرگم.واقعا کم میارم.<br />
مثله احمقا دلم برای همه می سوزه.دلم برای همه تنگ میشه. از نظر من بد بودنشون محاله. ولی همین آدمای که همیشه بهشون فکر میکنم و دوسشون دارم یه جای بد زیراب می زنن که خودتو معلق تو هوا می بینی.دلم واسه خودم می سوزه .همینجا از خودم عذر خواهی میکنم که انقدر ازش سواستفاده میکنم .نمیگم میشم مثله همون مردم ولی بهش قول میدم هر دستی واسه دوستی نگیرم.میگن بد بودن راحتر از خوب بودنه .نه بد میشم نه خوب .فقط هستم.</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-45289941297734862022012-11-17T18:33:00.001+03:302012-11-17T18:33:15.030+03:30hani6<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><a href="http://soundcloud.com/hani6?utm_source=soundcloud&utm_campaign=share&utm_medium=blogger&utm_content=http://soundcloud.com/hani6">hani6</a></div>قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-68020861854174391402012-10-20T23:22:00.001+03:302012-12-09T14:37:05.081+03:30پایئز<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
تو تاریکی غروب لب جوی میگیرم ومیرم.تو دستم سیگار که یواشکی میکشم البته
کسی مثله من پیاده نیست .همه سوار ماشین هستن و با سرعت از کنارم رد
میشن.عادت ندارم موقع راه رفتم هندزفری تو گوشم باشه دوست دارم به صدای
خیابون گوش بدم.سرد شده و دستام به زور تو جیبام جا میشه چون مانتوم تنگ
(جای خواهرای گشت ارشاد خالی)فقط موبایلام همرام هستن و حتی یه سکه هم تو
جیبم نیست. به عمد پول نیاوردم .مثله همیشه نمی دونم کجا میرم فقط میرم که
رفته باشم..</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-74735964884702481812012-08-31T01:31:00.000+04:302012-12-09T14:36:31.260+03:30ماهشهر<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
طبق یه عادت قدیمی که اول دوست دارم نقد یه فیلمی بخونم بعد بشینم به تماشای اون,دیروز نقد قسمت سوم "شام ایرانی" خوندم و بعد به اتفاق همسر سریال دیدیم.به ماند که نقد چی بودو سریال چه. سر تا سر سریال پر از حرف بود و سر و صدا که شدیدا به من احساس دلتنگی داد.دلم واسه ریز ریز خندیدن آی دوران نوجوانی تنگ شد . واسه همون وقتای که سر کلاس یا کتابخانه قرار ساکت باشی ولی با یه صدای کوچیک می زنی زیر خنده و چون می خوای جلو خودت بگیری که نخندی بدتر بلندتر می خندی.دلم می خواد مثله اون روزا از خنده دل درد بگیرم یا همش به دوستام بگم بچه ها دیگه دارم می شاشم تو خودم.مدتهاست با هیچ دوستی قهوه خانه نرفتم تا ببینم بازم به یاد قدیم چیزی هست که بهش نخواهیم بخندیدم ولی می خندیم.</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-2856862769285668732012-07-22T15:35:00.001+04:302012-12-09T14:35:42.567+03:30حامی / دلم گرفت<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<iframe allowfullscreen="" frameborder="0" height="344" src="http://www.youtube.com/embed/L8f-fmh-3OM?fs=1" width="459"></iframe></div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-2789873659456424892012-06-13T17:07:00.000+04:302012-12-09T14:35:31.567+03:30ذهن<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
تمام مدت که حرف می زد حواسم به تمام حرکاتش بود.پسر پخته ای به نظر می رسید.هم سن و سال خودم بود می فهمیدم چی میگه ولی حسم میگفت که فکر می کنه من فقط یه شنوندم که سرشو تکون میده.سرش پر بود از حرف.می گفت با دید تغییر جلو رفت با این فکر که می شه زندگی کرد میشه دوست داشت میشه امروزی زندگی کرد و هزار تا میشه دیگه که منم همیشه بهش فکر میکنم.سیگار نمی کشید منم با دود سیگارم اذیتش می کردم ولی خودش می گفت راحت باش من طرفدار دموکراسیم.حرفاش دود می طلبید.از دندونای زردش از بوی تنش ازتنبلی های روزانش از شل بودنش بدم میاد ولی دوسش دارم نمی دونم چرا بهش احتیاج دارم به بودنش به حضورش ولی بعضی از این صفاتش اذیتم میکنه همینم باعث میشه1 روز شدیدا بهش علاقه مندم روز بعد ازش متنفرم.اینا رو پسرک می گفت .خوب حرف میزد انقدر که خودمو جای اون فرض می کردم.</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-24675971940852947412012-04-13T15:12:00.000+04:302012-12-09T14:34:31.150+03:30درد<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1}">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody"><span dir="rtl">دنیا را بغل گرفتیم<br />
گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد<br />
خوابمان برد<br />
بیدار شدیم<br />
دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم</span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1}">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody"><span dir="rtl">این شعر کلی به فکرم انداخت.در انتها خودمو دیدم وسط یه جاده که با دیدین جاده کناری افسوس می خوره.اون جاده موازات مسیر من ولی متفاوت.همونیه که من دوست داشتم تو راهش بودم ولی از دست روزگار کنارشم. تصورم همیشه چیزه دیگه ای بود.ولی برای خودم و رویاهام متاسفم که رو دست خوردن.</span></span></span></h6>
</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-28129727233503352932012-04-12T11:27:00.002+04:302012-12-09T14:34:03.317+03:30<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
فقط می خوام راه برم</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-3640554108154530832011-10-21T15:58:00.000+03:302012-12-09T14:33:55.226+03:30ذهن مردم<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
الان که افتادم توش میبینم که خیلی سختر از اونی بود که فکر میکردم.احساس میکنم با پذیرفتنش در یه قفسی باز میشه که دست و بالی ازم میگیره بجاش یه دست و بال دیگه بهم میده. خودکلمه ازدواج هم وحشتناکه .وارد دنیای شدن که همیشه در موردش شنیدی یا زندگی کردن دوستات دیدی ولی هیچ وقت تجربه نکردی .موندم توش .کار, رفتن از اینجا .فکر اینکه همه برنامه هام که یه نفره بوده فقط خودم بودمو خودم حالا باید 2نفرش کنم .یا بدترین حالتش اینه که اونم بخواد برای تو برنامه ها داشته باشه.<br />
واسه منی که همیشه خودم بودمو خودم سخته با دیگری ذهنمو تقسیم کنم.از طرفی حالا به جای رسیده که بجز خودش باید به عقاید بزرگتراشم مثلا احترام بزارم.<br />
همیشه دوست داشتم با کسی که دوسش دارم زندگی کنم نه ازدواج , از فرهنگ انی ایرانی که زن با ازدواجش جسم و روحشم دو دستی تقدیم میکنه متنفر بودم و هستم. همون تمکین خودمون که شده سلاح همه مردا.چون هزینه با مرد و طبق قانون رییس خونس پس مالک زن. اون وقته که منه زن باید دنبال حق طبیعی بدوم.حق طلاق,حق تحصیل ,حق کار, حق فرزند و هزار جور حق دیگه که اسمش روشه "حق"<br />
توفرهنگ ما ازدواج یعنی محدودیت البته هم واسه زن وهم مرد .و من یه چیزی میخوام فراتر از این حد و حدودها.میترسم از اینکه دنیای تنهای خودمو از دست بدم و همچنین مترسم از اینکه همیشه تنها باشم.<br />
موندم سر دوراهی انتخاب .رفتن یا موندن.میگن , ادما اگه همدیگرو دوست داشته باشن از بودن با هم لذت میبرن ولی من از این کلمه فداکاری بدم میاد از اینکه بندازنت وسط یه مردابی به اسمه " به خاطره من "<br />
آخره همه این کلنجار رفتنا با خودت ,دیدین باید جواب گو دوست آشنا هم باشی که ااا طرف کیه؟ چیکارست؟خوشگله؟پول داره؟<br />
یا کسی هم اگه بشناشس میگه: ااا چرا اون؟من که ازش خوشم نمیاد. یا :اا اون چه خوب .نا کس چه جوری طورش کردی؟<br />
<br /></div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-6080435579429497622011-08-25T01:28:00.000+04:302012-12-09T14:31:09.010+03:30دیر رسیدن<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div dir="ltr" style="text-align: left;">
<span style="font-size: small;">خیلی وقت اینجا نیومدم.تو این مدت کلی اتفاق افتاده که نگفتم.همشون جمع شون تو کلم چون جاشون کمه مجبورم خالیشون کنم.</span></div>
</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-21054564604425262512011-01-16T15:46:00.001+03:302012-12-09T14:30:52.691+03:30احمد رضا احمدی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<b>راهرو طبقه بالا پر از جمعیت بود از اونجائی که هنرمند بودن منوط به داشتن مو و ریشه بلند واسه آقایون و دامن و چکمه بلند واسه خانماست پس پر از هنرمند بود.صندلی گیرم نیومد تا بشینم سرپا ایستاده بودم دختری که نقش راوی و داشت شروع کرد به روایت.وسط سخنرانی و نمایش بود که مجری به احمد رضا احمدی زنگ زد و شروع کرد به معرفی مهمونا : داود رشیدی (دستتتتتت)مسعود کیمیای (دستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت با سوتتتتتتتتتتتتتتتتتت با هوراااااااااااااا)جعفر پناهی (دستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت با سوتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت و هوراااااااااااااااااااااااااا جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ یه تعدادی ام که غش)ولی تا رسید به اینکه شهرام ناظری تو راهن دارن میان (انفجار انتحاری)</b></div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-57087025496872229982011-01-09T12:54:00.000+03:302012-12-09T14:30:04.489+03:30طالبان<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<b><span style="font-size: small;">چند وقت پیش تو گودر پستی خوندم در مورد پیدا کردن منشا طالبان.دقیقا همون روزای بود که شرکت و فروختن به سپاه.من موندم این پولای امام زمان چقدره که دارن باهاش همه مملکت میخرن.امام زمان کجا کار می کنه که اینهمه درآمد داره ؟</span></b><br />
<b><span style="font-size: small;">هنوز پاشون نرسیده 100 مدل بخشنامه دادن در مورد حجاب و روابط زن و مرد. "فقط-م یه بار تذکر میدیم دفعه بعد اخراج_"</span></b><br />
<b><span style="font-size: small;">روز اول تو جلسه معرفی هرچی بیشتر بهشون نگاه میکردم بیشتر باورم میشد که همونای هستن که تو خیابونا با باتم می افتادن بجون مردم.تمام فضای اتاق کنفرانس بوی گند عرقشونو میداد . دقه به ساعتم دست میکشیدن به اون ریشای بلند کثیفشون.من موندم اینا با همه پیشونیشون نماز میخونن که از شقیقه تا شقیقه جا مهر دارن.آقا مگن کلا با همکار زن مشکل دارن زنا دردسرن .دخترای دیسپچم اخراج کردن که چی ؟چون شیفت شب دارن.خوردن نسکافه تو اتاقا ممنوعه چون یه نوشیدنی غربیه و.... آخه به کی می شه اینارو گفت.</span></b><br />
<b><span style="font-size: small;">من همیشه با این افکار قرون وسطایی جنگیدم.آخه مرتیکه بی پدر مادراین زنی که می گی کیه؟چرا شما مردا از زنا می ترسین؟</span></b></div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-89772047300773548112010-12-10T23:48:00.000+03:302012-12-09T14:28:33.411+03:30تنهای<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<b>چند روزی میشه که یه دوست دیگم هم رفت.دیگه این رفتنا داره میشه مثله برنامه های روتین زندگی.ناراحتیم بیشتر از خوشحالیمه. ولی این یکی فرق داشت هنوز هیچی نشده دلم براش یه ذره شده.</b><br />
<b>این AOC مسخره هم تموم شد 1ماهی الافش بودیم.2 هفته ای کارم شده بود جواب دادن به تمام سوالات ولی هر چی بود گذشت.</b></div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-70116991217734091092010-10-12T22:21:00.001+03:302012-12-09T14:27:46.508+03:30DIVERT<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<b style="background-color: white; color: black;"><span style="font-size: small;"></span></b><br />
<div style="background-color: white; color: black; text-align: right;">
<b><span style="font-size: small;">یه حس الکی انتظار دارم چون همه چیز به یه گره میرسه .کارم گیره اون پیره زن بد جنس , شروع کرده به اذیت کردن مدام داره زیره پامو خالی میکنه .رفتنم , موندنم قبول یه آینده مبهمه.مدام کار میکنم انگار باورم شده امروز روز آخره باید همه چیز درست و دقیق باشه تا وقتی میرم کم کاری نکرده باشم .دست و دلم به خرید هم نمیره واسه چی رخت و لباس نو بخرم ؟ تنها چیزی که تو این مدت خوشحالم میکنه خرید واسه تولد _ تو این ماه چندتا تولد دارم..مهر مثله همه منو یاد مدرسه میندازه .همون روزای که موقع نوشتن دیکته باید میرفتم زیر نیمکت و تمام مدت پاهام خواب میرفت یا اوایل صبحی که معلم می بردم پای تخته تا مثلا ریاضی حل کنم ولی خودش شروع میکرد به حل کردن و بعدم درس دادن و من همچنان ایستاده بودم تا اینکه فشارم میومد پائین از حال می رفتم.همه اون کودکی دوباره میخوام.</span></b></div>
<div style="background-color: white; color: black; text-align: right;">
<b><span style="font-size: small;"><br />
</span></b></div>
<div style="background-color: white; color: black; text-align: right;">
<b><span style="font-size: small;">(خواهر کوچیکه گفت میل نزن خودتو کوچیک نکن ولی گوش ندادم حالا از بزرگی کوچیک شدم .بقول برو بچ دایورتم کرد به ...چپش.)</span></b></div>
<div style="background-color: white; color: black; text-align: right;">
<br /></div>
</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-65162128383555897322010-09-14T16:44:00.001+04:302012-12-09T14:26:27.814+03:30:((<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="font-family: "Trebuchet MS",sans-serif; text-align: right;">
<span style="font-size: small;">از اونجای که کلی کمکم کردین برای خرید موبایل(جا داره تشکر کنم ) و با تمام ادعای زرنگ بودنم , مرتیکه بی وجدان سرم کلاه گذاشت و به اسم گارانتی اصل 70-80 تومنی اضافه کرد تو پاچم.البته اگه این منشی فضول شرکت نبود نمیفهمیدم که چه بر سرم امده.نمیدونین چجور خودمو به علاالدین رسوندم تا مثلا حقشو بزارم کف دستش.از داد و بیداد شروع شد و به 124 و پلیس کشیده شد. .اونقد_ دزد بود اونقد_ دزد بود که نگوجلو چشم من و اقا حراستی فاکتور عوض کرد که اصلا نفهمیدیم چی شد.اخرشم ما به التفاوت ازش گرفتم ((((((((((:</span></div>
<div style="font-family: "Trebuchet MS",sans-serif; text-align: right;">
<span style="font-size: small;">.از پاساز که اومدم بیرون نفهمیدم چه جوری خودمو رسوندم به ماشین.از ترسم بر نمی گشتم پشت سرمو نگاه کنم تا مبادا یکی از اونارو ببینم.منی که تا اون موقع شده بودم گرگ تا پام رسید به ماشین زدم زیر_ گریه.تمام بدنم یخ کرده بود از بس دستام میلرزید نمی تونستم سوئیچ بچرخونم.ولی بلاخره حقمو گرفتم .آخه اینم مملکته ما داریم!</span></div>
</div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-42191231016844684502010-09-08T10:02:00.000+04:302012-12-09T14:25:05.403+03:30نماز<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span style="font-size: large;">میگم این چه ستون دینی_ که با یه گوز باطل میشه و میریزه ؟</span></div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2318655914998451557.post-89906285336250636022010-09-07T14:14:00.001+04:302012-12-09T14:24:56.463+03:30اعتماد به دزد<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span style="font-size: large;">یک ماه می خوام یه گوشی بخرم 2 بار رفتم علاالدین 1 باربازار موبایل 1بارم ایرانیان روزی 100 بارم تو نت دارم فلان مدل با بهمان مدل مقایسه میکنم .آخرشم هیچی .فروشنده وقتی دید کلی کارت دارم که روش اطلاعات مدلایی که دنبالشم , گفت :خانم اینجا همه دزدن به یه دزد اعتماد کن و بخر ازش. حالا شما اگه موبایل فروشی که دزد نباشه سراغ دارین, خبر کنین.</span></div>
قرن منhttp://www.blogger.com/profile/12560675734872302443noreply@blogger.com0