جمعه، فروردین ۲۵

درد

دنیا را بغل گرفتیم
گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
خوابمان برد
بیدار شدیم
دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم
این شعر کلی به فکرم انداخت.در انتها خودمو دیدم وسط یه جاده که با دیدین جاده کناری افسوس می خوره.اون جاده موازات مسیر من ولی متفاوت.همونیه که من دوست داشتم تو راهش بودم ولی از دست روزگار کنارشم. تصورم همیشه چیزه دیگه ای بود.ولی برای خودم و رویاهام متاسفم که رو دست خوردن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر