چهارشنبه، فروردین ۴

رد نظريه

چند روز پيش جلسه ماهيانه تو شركت بود از اونجائي كه هميشه دير ميرسم ,با سرعت داشتم تو اتوبان ميروندم كه يه ماشين پشت به پشت من مي امد.هر باركه  تو اينه نگاه ميكردم چراغ ميداد.مجموع سني   2 تا   پدر بزرگ من از اون مرتيكه كمتر بود ,ميومد كنارم اشاره ميكرد شيشه رو بكش پائين  يا موبايلشو نشونم ميداد كه شماره بده.فكر كن!!!!!!!!!!!!مگه نميگن مردا با بالا رفتن سنشون ميل جنسيشون كمتر ميشه؟ پس اين پير پاتالا چي ميگن؟

یکشنبه، فروردین ۱

89/1/1

 89/1/1 از ساعت 9 صبح پرواز 4 leg داشتم.thr-kih-syz-kih-thr اولين روز كاريم تو سال 89 اين جوري شروع شد.از شانس بد من هوا خراب بود و مسافراي بيچاره موقع پياده شدن با رنگ و روي زرد شده خداحافظي ميكردن.كل مسيرو با بقيه بچه ا تو كابين داشتيم airsickness bag مي داديم  يا توصيه هاي رفع حالت تهوع مي كرديم.هر بار كه ميرفتم galy عقب و مرداي گنده سيبيل كلفت و ميديدم كه چقدر درمونده منتظرن تا دستشوءي خالي شه, هم خندم ميگرفت هم دلم به حالشون مي سوخت.فكر كن پسره 2متر قد 120 كيلو وزن با حالت تهوع مثله موش شده بودقيافش شبيه داش سياه بود.با يه دختره تركه اي  خوشگل كه معلوم بود تازه ازدواج كردن امد تو هواپيما. از بس هيكل ميكل ميزون بود كه يه وري امد.دختره با چه اميدي زن اون يارو شده بماند.تمام مدت كه آقا حالش بد بود آنچنان قربون صدقه پسره ميرفت كه حالا نوبت ما بود كه يكي بهمون كيسه تهوع بده.

سه‌شنبه، اسفند ۱۸

تنبلي

بعد يه پرواز سنگين چند leg از اونجاي كه هم رفته بودن شمال و من تنها بودم از فرصت استفاده كردم و حسابي ساعتها جلو tv لم دادمو دورو برم پر ازآتا و اشغال كردم. از ميوه گرفته تا جوراب بو گندو 20 ساعت تو پا بوده.از دود سيگار صفحه tv معلوم نبود.انقدر آب زرشك خورده بودم كه از سرگيجه حتي توالتم نمي تونستم برم.اين شلختگي و نبلي بيشتر ار شمال رفتن بهم چسبيد.تازه فهميدم چرا پسرا انقدر شلختن.