سه‌شنبه، مرداد ۵

سینما

تو این سالا هر وقت یه مدت از تهران دورم فکر میکنم از همه چیز بی خبرم.بعد از برگشتم از قشم مثله دیونه ها لای روزنامه و برنامه های تلویزیون ونت دنبال خبر میگشتم که برنامه این جشنواره عروسکا رو دیدم..دیروز بعد از شرکت تصمیم گرفتم برم و یه سربه فرهنگستان هنربزنم. کلی ذوق داشتم ولی نمی دونم چرا سر از سینما دراوردم "چهل سالگی". کتابشو چند سال پیش از نماشگاه خریده بودم .از داستانهای مورد علاقم بود یه جورایی منو یاد "انگار گفته بودی لیلی"مینداخت .شاید بگین چه ربطی داره ولی حس مشترکی ازشون داشتم.ولی نمی دونم چرا پایان فیلم اون حس خوب نداشتم.
تو قشم معنی واقعی ادم حساب نکردن زن وفهمیدم .تو مسیرای چابهار و حتی دوحه و دبی و...وقتی میبینی مرد چطور با زنش همسرش مادرش خواهرش شریکش و 1000 تا لقب و صفت دیگه رفتار میکنه ,از زن بودنم متنفر میشم.یه کم این ور ما تو فیلمامون (البته فیلم) مرد واسه عشق قدیمی زنش ارزش قائل و یه کم اون ور مرد با غرور با 4 تا زن که تمام بارشونو فقط اون زن و دختر بچه میکشه و حتی یه بسته کوچک هم نه دست خودشه نه پسراش داره به قول خودش مردونگی میکنه.وقتی بهشون میگفتم اقا چه جور مردی هستی, این دختر گناه داره ,به زور داره ساک و میکشه با خنده احمقانه و حق بجانبی میگه باید یاد بگیره من مردم نباید ساک دستم باشه.
وایییییییییییی خیلی جلو خودمو گرفتم تا یه کاری دست اون مرتیکه با مردونگیش ندم.