دوشنبه، اردیبهشت ۲

بد یمن

حالم بد.افتادم به جون خونه.با آب و سرکه البته به توصیه یکی از فامیل که بهتر از مواد شویندست رفتم حرصمو روی لکه های چربی خالی کردم.به این روغن کوچولوها حسودیم میشه راحت میان و راحت هم میرن.از نفس کشیدنم حالم بهم می خوره چه برسه به زنده بودن.یعنی تو این دنیای به این گنده ای کسی نیست من با سرکه از رو دیوار و کابینت پاک کنه؟!
کلی فحش دادم و داد زدم ولی ککشم نگزید.از این می ترسم که عادت کرده باشه.مثله سیبزمینی نگام می کرد من عربده می کشیدم.از این بی تفاوتیش حالم بهم می خوره.حتی اوردم بالا ولی انقدر پرم که اگه به اندازه این دنیا هم تگری بزنم بازم پرم.
از وقتی یادمه دارم پر و خالی میشم ولی سرعت پر شدنم با سرعت نوره.از زور گویش حرسم میگیره.از اینکه اینهمه جا به جا میشم حرسم میگیره.اگه مردی باش تا حالیت کنم بازی یعنی چی.مرد نیستی به موالا....