یکشنبه، آذر ۱۹

دكتر: اگه مي دونستم كي سر نوشته آدما رو مي بافه ... بهش مي گفتم ماله من و بشكافه ..... [ خانه اي روي آب - بهمن فرمان‌آرا
قصد دارم بيشتر, از اتفاقات مختلفي كه در برخورد با مردم تو محيط كاريم پيش مياد بگم تا با اشتراك گذاشتنش شايد بتونم ديدگاه جديدي نسبت به اين حرفه ارائه بدم .هميشه از كلنجار رفتن با مردم خوشم مي امد از كمك كردن بهشون لذت ميبرم.ولي بعضي وقتا آخر پروا ز تصميم ميگيرم كه ديگه پامو تو هواپيما نزارم .ولي نرسيده به خونه برنامه بعدي مو چك ميكنم.

راستي از اصطلاحات پروازي مجبورم استفاده كنم كه توضيح كلمه اي بدم.





امشب يه پرواز 4(leg) مسيره دارم كه 14 ساعت طول ميكشه.
سرد شده و از شانس گل گلی ما شوفاژا  کار نمی کنن. مثله گوسفندا می چسبیم به هم تا گرممون بشه. با اینکه شومینه روشنه ولی بازم خیلی سرده

قول

قبل از روبه رو شدن با آدما مدام تو سر مرور می کنم که چی باید بگم.همیشه هم فقط یه تیکه اش تو سرم میاد و میره .معمولا هم پایانی  نداره . ولی به محض دیدن طرف کلا مغز م خالی میشه .انگار نه انگار که 1 ساعت داشتم با خودم زمزمه میکردم.بر عکس اون چیزی که اطرافیانم فکر می کنن که من بلدم از خودم دفاع کنم و جواب همرو میدم,شدیدا آدم ضعیفی هستم.فقط الکی سر بزرگم.واقعا کم میارم.
مثله احمقا دلم برای همه می سوزه.دلم برای همه تنگ میشه. از نظر من بد بودنشون محاله. ولی همین آدمای که همیشه بهشون فکر میکنم و دوسشون دارم یه جای بد زیراب می زنن که خودتو معلق تو هوا می بینی.دلم واسه خودم می سوزه .همینجا از خودم عذر خواهی میکنم که انقدر ازش سواستفاده میکنم .نمیگم میشم مثله همون مردم ولی بهش قول میدم هر دستی واسه دوستی نگیرم.میگن بد بودن راحتر از خوب بودنه .نه بد میشم نه خوب .فقط هستم.