شنبه، مهر ۲۹

پایئز

تو تاریکی  غروب لب جوی میگیرم ومیرم.تو دستم سیگار که یواشکی میکشم البته کسی مثله من پیاده نیست .همه سوار ماشین هستن و با سرعت از کنارم رد میشن.عادت ندارم موقع راه رفتم هندزفری تو گوشم باشه دوست دارم به صدای خیابون گوش بدم.سرد شده و دستام به زور تو جیبام جا میشه چون مانتوم تنگ (جای خواهرای گشت ارشاد خالی)فقط موبایلام همرام هستن و حتی یه سکه هم تو جیبم نیست. به عمد پول نیاوردم .مثله همیشه نمی دونم کجا میرم فقط میرم که رفته باشم..