تو تاریکی غروب لب جوی میگیرم ومیرم.تو دستم سیگار که یواشکی میکشم البته
کسی مثله من پیاده نیست .همه سوار ماشین هستن و با سرعت از کنارم رد
میشن.عادت ندارم موقع راه رفتم هندزفری تو گوشم باشه دوست دارم به صدای
خیابون گوش بدم.سرد شده و دستام به زور تو جیبام جا میشه چون مانتوم تنگ
(جای خواهرای گشت ارشاد خالی)فقط موبایلام همرام هستن و حتی یه سکه هم تو
جیبم نیست. به عمد پول نیاوردم .مثله همیشه نمی دونم کجا میرم فقط میرم که
رفته باشم..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر