سه‌شنبه، اسفند ۲۶

اسكار

روزگاران قديم اومدن سال جديد برام كلي هيجان داشت . از خريد سال نو گرفته تا عيدي گرفتن و عيد ديدني خونه فاميلاي پير  كه شيرينياي عيدشون هميشه بوي ناي ميداد. و آرزوي بزرگ شدن و بزرگتر شدن تا وقتي كنار بچه هاي فاميل دستمو دراز ميكنم قدم از همشون بلندتر باشه. دراز و درازتر شدم تاجايي كه الان دارم كوتاه و كوتاهتر ميشم. ديگه نميخوام سالها جلوتر برن. از اعداد ميترسم از سال تحويل ميترسم و اين ترس تپش قلبمو بالا ميبره. سالي كه گذشت پر از بدي بود پر از افسردگي و تنهايي پراز ناحقي و نادرستي. نميخوام يه سال ديگه بياد ، . همه بازيگراي حرفه اي از يه جايي ديگه بازنشسته ميشن من كي بازنشسته ميشم ؟درجه بازيگريم از ال پاچينو هم بالاتره همين قدر كه همه پيش خودشون منو بي مشكل و مغرور و محكم ميدونن يعني سالي يه بار اسكار گرفتم ( جون شما) 
با اين همه درجات بالا يعني اين حق ندارم كه نزارم  سال بعدي بياد؟؟ از همين جا اعلام ميكنم كه از سال ٩٤ متنفرم و چش ندارم ببينمش