سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۱

شك

مدتيه كه رو زمين و هوام.يه حس شك و دو دلي داره خفم ميكنه. با خودم مشكل دارم .با طرز فكر اطرافيانم مشكل دارم.همه مثله لاشخور افتادن روي يه تيكه
گوشت ولي به جاي طعمه دارن خودشونو تيكه پاره ميكنن.
مي ترسم از آخرش ميترسم.از اينكه وا خرده و درمونده شم .اگه بده اگه غلطه چرا امده؟
. اي بابا اين خدا هم بيكاره ا!!!دقه به ساعت تو كار ازمايشه . ول كنم نيست.
اه.........خستم كرده.اه اه.
ديگه داره حالم بهم ميخوره .يه دو خط با خيال راحت نمي تونم بخونم.ديروز تو راه برگشت خونه از بس اعصابم بهم ريخته بود شروع كردم به داد زدن .راننده جلوءي تو آينه كه منو ديد, كشيد كنار .بيچاره حتما فكر كرده به خاطره اون من عصباني شدم. كاش مي شد با يه داد هر چي دوست نداريم هل بديم يه ور ديگه.
اين حالت تهوع لعنتي هم ول كن نيست.حرسم گرفته از خودمو افكار پوچم از اينكه الكي باشه.دروغ باشه. اه اه اه اه ههههههههههو
پ.ن. اين و چند هفته پيش نوشتم ولي چون ازش گذشته بود نمي خواستم دوباره پست كنم .ولي دلم مي خواد يادم نره چه حسي داشتم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر