89/1/1 از ساعت 9 صبح پرواز 4 leg داشتم.thr-kih-syz-kih-thr اولين روز كاريم تو سال 89 اين جوري شروع شد.از شانس بد من هوا خراب بود و مسافراي بيچاره موقع پياده شدن با رنگ و روي زرد شده خداحافظي ميكردن.كل مسيرو با بقيه بچه ا تو كابين داشتيم airsickness bag مي داديم يا توصيه هاي رفع حالت تهوع مي كرديم.هر بار كه ميرفتم galy عقب و مرداي گنده سيبيل كلفت و ميديدم كه چقدر درمونده منتظرن تا دستشوءي خالي شه, هم خندم ميگرفت هم دلم به حالشون مي سوخت.فكر كن پسره 2متر قد 120 كيلو وزن با حالت تهوع مثله موش شده بودقيافش شبيه داش سياه بود.با يه دختره تركه اي خوشگل كه معلوم بود تازه ازدواج كردن امد تو هواپيما. از بس هيكل ميكل ميزون بود كه يه وري امد.دختره با چه اميدي زن اون يارو شده بماند.تمام مدت كه آقا حالش بد بود آنچنان قربون صدقه پسره ميرفت كه حالا نوبت ما بود كه يكي بهمون كيسه تهوع بده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر