درست همون موقع که نباید اشکت سرازیر شه شرشر می زنی زیره گریه و اون چیزای که مال خودت به زبون میاری بعد دیگه چیز پنهونی نداری.لعنت به این لحظه که با پشیمونی همراه.فکر اینکه طرفت هر بار که میبینت به یاد این می افتی که اون می دونه ,دلت می خواست خفه می شدی.از یه جور متن آی روانشناسی شروع شد که قرار شد هر کی نظرش در باره هر گزینه بده و فقط در حد دادن بله و خیر .که آخرش به داد و فریاد و مقاسه تموم شد.از طرفی هم خوشحالی که از فرداش شرایط بهتر میشه ولی غافل از اینک هیچ فرقی نکرده فقط این تو بودی که زیادی حرف زدی.خیلی هم زیادی. چون پایه رو لجبازی و اثبات خود. من پر کننده خوبی نیستم چون هنوز منتظر معجزه ام. هنوز تو رویاهام منتظر اون اتفاق خوبه هستم .می دونم که پوچه ولی چه کنم که با این رویاها شکل گرفتم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر