يه دو هفته اي ميشه كه مريض بودم و خونه نشين.تو اين مدتم يكي زده هواپيماي بيچارمونو به اين روز انداخته
با اينكه تمام اين روزا وقتم به درس خوندن ميگذره ولي خيلي خيلي حوصلم سر رفته.كسلم و افسرده.
به قول پدربزرگم : آدما كپسول كثافتن,اونا حمال يه مشت گهن كه هر بار پر وخالي ميشن.راستي من كي ميميرم؟اون دنيا توالت داره؟من آدم پر توقعي ام؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر